سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صمیمانه ...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

پدر.......

    نظر

به نام او که هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود

" پدر"

شب از نیمه گذشته بود . پرستار به مرد جوانی که آن طرف تخت ایستاده بود و با نگرانی به پیرمرد بیمار چشم دوخته بود نگاهی انداخت .

پیرمرد قبل از اینکه از هوش برود ، مدام پسر خود را صدا می زد .

پرستار نزدیک پیرمرد شد و آرام در گوش او گفت : " پسرت اینجاست ، او بالاخره آمد .  "

بیمار به زحمت چشمهایش را باز کرد و سایه پسرش را دید که بیرون چادر اکسیژن ایستاده بود .

بیمار سکته قلبی کرده بود و دکترها دیگر امیدی به زنده ماندن او نداشتند .

پیرمرد به آرامی دستش را دراز کرد و انگشتان پسرش را گرفت . لبخندی زد و چشمهایش را بست.

پرستار از تخت کناری که دختری روی آن خوابیده بود ، یک صندلی آورد تا مرد جوان روی آن بنشیند .بعد از اتاق بیرون رفت ؛ در حالی که مرد جوان دست پیرمرد را گرفته بود و به آرامی نوازش می داد .

نزدیک های صبح حال پیرمرد وخیم شد . مرد جوان به سرعت دکمه اضطراری را فشار داد .

پرستار با عجله وارد اتاق شد و به معاینه بیمار پرداخت ولی او از دنیا رفته بود .

مرد جوان با ناراحتی رو به پرستار کرد و پرسید : " ببخشید ،این پیرمرد چه کسی بود ؟! "

پرستار با تعجب گفت : " مگر او پدر شما نبود؟ "

مرد جوان گفت : " نه ، دیشب برای عیادت دخترم آمدم ، برای اولین بار بود که او را می دیدم . " بعد به تخت کناری که دخترش روی آن خوابیده بود ، اشاره کرد .

پرستار با تعجب پرسید : " پس چرا همان دیشب نگفتی که پسرش نیستی ؟ "

مرد پاسخ داد : " فهمیدم که پیرمرد می خواهد قبل از مردن پسرش را ببیند ، ولی او نیامده بود . آن لحظه که دستم را گرفت ، فهمیدم که او آنقدر بیمار است که نمی تواند من را از پسرش تشخیص دهد . من می دانستم که او در آن لحظات چه قدر به من احتیاج دارد ..... "

***************

همراهان همیشگیم سلام .

 با مشکلی که برای پارسی بلاگ پیش اومده بود من نتونستم هفته گذشته به مناسبت میلاد با سعادت مولود کعبه وبلاگم رو به موقع به روز کنم و این موضوع خیلی ناراحتم کرد و تلاشهای من بی نتیجه موند . اول هفته ای که گذشت امام رضا دوباره منو غافلگیر کرد و من دوباره طلبیده شدم شاید یه جورایی بشه گفت دعوت شدم _ من به خواب هم نمی دیدم که اینطوری به این سرعت بلیط جور بشه و من راهی بشم _ توی سفر همش دل نگران به روز نشدن وبلاگم بودم اما وقتی برگشتم خواهرم سورپرایزم کرد .اون وبلاگم رو برام به روز کرده بود . همین جا ازش تشکر می کنم ، روی ماهش رو به خاطر این لطفی که در حقم کرد می بوسم و امیدوارم امام رضا حاجت دلش رو بده .

با وجودیکه سفرم یه سفر خیلی روحانی بود اما وقتی برگشتم متوجه شدم که باعث تکدر خاطر عزیزترین خواهر دنیا شدم .من می خوام اینجا به طور رسمی از خواهر بزرگترم بانوی آسمانی عزیزم که اندازه دنیا برام با ارزشه عذر خواهی کنم و بگم :

خواهری ، از قدیم گفتن بخشش از بزرگانه . ببخش که باعث رنجش خاطر عزیزت شدم . این رو از صمیم قلبم می گم دوستت دارم و واقعا از اینکه باعث دلخوری و ناراحتیت شدم شرمندم . نمی دونم چطور باید عذرخواهی کنم که منو ببخشی . فقط خدا کنه مثل همیشه بزرگوارانه از خطای این خواهر کوچکترت بگذری.

الهی !

وای بر من اگر دلی از من برنجد .

خدا کنه خواهرم منو بخشیده باشه . شما هم دعا کنید که منو ببخشه.